معنی وقت تعیین کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

تعیین وقت

زمان کردن


تعیین کردن

(مصدر) کسی را بکاری نصب کردن برگماشتن.


تعیین

مخصوص کردن، برگماشتن

حل جدول

وقت تعیین کردن

ضرب‌الاجل


تعیین وقت محدود

ضرب‌الاجل

لغت نامه دهخدا

تعیین کردن

تعیین کردن. [ت َع ْ ک َ دَ] (مص مرکب) معین و مشخص نمودن و هر نیز نمودن. (ناظم الاطباء): آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. (کلیله و دمنه).
کردم از جغد طلب نسخه ٔ گمنامان را
گر شود یافته تعیین تو خواهم کردن.
واله هروی (از بهار عجم).
ز قید عشقم آزادی اسیری تا ابد نبود
چو بهر عاشقی حکم ازل کرده است تعیینم.
اسیری (ایضاً).


وقت وقت

وقت وقت. [وَ وَ] (ق مرکب) گاه. گاه گاه. بعض اوقات. رجوع به ترکیبهای وقت شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

تعیین کردن

برگماشتن، منصوب کردن،
(متضاد) عزل کردن، معلوم کردن، بازشناختن، مشخص کردن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تعیین کردن

گماردن، گماشتن

فارسی به عربی

تعیین کردن

حدد، خصص، صف، عین، قرر، لوح، مازق، هاله


تعیین

اقرر، ترشیح، تصمیم، تعیین، عقد

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

تعیین کردن

Angeben, Staat (m), Verfassung (f), Vorbringen, Zustand (m)

عربی به فارسی

تعیین

تعیین , انتصاب , قرار ملا قات , وعده ملا قات , کار , منصب , گماشت

فرهنگ معین

تعیین

معین کردن، مخصوص کردن، برگماشتن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

معادل ابجد

وقت تعیین کردن

1320

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری